جامي! از شعر و شاعري بازآي!

شاعر : جامي

با خموشي ز شعر دمساز آي!جامي! از شعر و شاعري بازآي!
بهر آن شعر، مو شکافتن استشعر، شعر خيال بافتن است
شعرگويي و شعربافي چند؟به عبث، شغل مو شکافي چند؟
کار هر کس به قدر همت اوستهست همت چو مغز و کار چو پوست
راي دانا وراي اين سخن استنه، چه گفتم؟ چه جاي اين سخن است؟
کارگر را در او چه تهمت و ننگ؟کار، فرخنده گشته از فرهنگ
در همه کار ارجمند بودهمت مرد چون بلند بود
در دو عالم بود نشانه‌ي خيرکار کيد ز کارخانه‌ي خير
خرده‌دان را بود نگونساريمدح دونان به نغز گفتاري
زآنکه آخر فناپذير بودهمه ملک جهان، حقير بود
مي‌کنم از زبان حال، خروشبا دهاني ز قيل و قال خموش
بلکه اهل خرد به آن گرودآن خروشي که گوش جان شنود
لله‌الحمد والعلي والجودبر همين نکته ختم شد مقصود